۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

برای تو بید مجنون!ه

نزدیک اذان صبح.....ه
نفسم در نمی اید.دل کوچکی دارم که با هر جمله پرپر می شود.گویا تو این گونه می خواهی تا صدایت زنم و چه خوب می دانی چگونه مرا به خواندن مناجات هایت مشتاق کنی
نزدیک اذان صبح.....ه
او راست می گفت:بهترین ها در این لحظه اند
.........
چه می دانستی بید مجنون من!که او تو را روزی در این صبح ها تنها می گذارد........
او رفت....او رفت تا برای همیشه برای دورترین نقاط زمین شعر بخواند و بخندد!
اما تقدیرنامه ای نمی گیرد که تو را تنها گذاشت و رفت
نزدیک اذان صبح....ه
در قالب سکوت شهر
این لفظ خسته ی من است که چشمانم را خیس می کند
شعر بلد نیستم
اما تو ای بید مجنونم،تو را مثل اوکه تو را هم ترک کرد ،تنها نمی گذارم

۲ نظر:

  1. bah bah mobaraka bashe bloge jadid...key biaym shirinisho bokhorim...ishalla daneshgah raftanesh...ishalla aroosish...

    پاسخحذف
  2. سودابه خانوم لینک شیوا و rira باز نمیشه .
    به هر حال مبارکه ولی باید خیلی روش کار کنی .
    هنوز یکسری ایراد داره
    تهمینه

    پاسخحذف