۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

fallingslowly

I don’t know you
But I want u
All the more for that
Words fall through meAnd always fool meAnd I can’t react
games that never amountTo more than they’re meant Will play themselves out
Take this sinking boat and point it homeWe’ve still got time
Raise your hopeful voice you have a choiceYou’ve made it now
Falling slowly, eyes that know me
And I can’t go back
Moods that take me and erase meAnd I’m painted black
You have suffered enoughAnd warred with yourself
It’s time that you won
Take this sinking boat and point it homeWe’ve still got time
Raise your hopeful voice you had a choiceYou’ve made it now
Falling slowly sing your melodyI’ll sing along

۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

عادت

همه چیز عادت شده......ه
درس خوندن
غذا خوردن
خوابیدن

حتی دوست داشتن هم از روی عادت شده ...و قضیه وقتی به گند کشیده می شه که که عشق هم از روی عادت شه.....یعنی این طوری شروع شه !و بدتر از اون ترک عادته.....ه

شاعر یه چیز با حال می گه اگه خواستی می تونی به متن بالا ربطش بدی....اگه نه هم که بخون حالشو ببر!....در هر حال زمونه زمونه ی مخاطبه نه مولف!دی:

حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست/باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است/غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
******
چرا عاقلان را نصيحت كنيم؟
بياييد از عشق صحبت كنيم
تمام عبادات ما عادت است
به بي‌عادتي كاش عادت كنيم
چه اشكال دارد پس از هر نماز
دو ركعت گلي را عبادت كنيم؟
به هنگام نيّت براي نماز
به آلاله‌ها قصد قربت كنيم
چه اشكال دارد كه در هر قنوت
دمي بشنو از ني حكايت كنيم؟
چه اشكال دارد در آيينه‌ها
جمال خدا را زيارت كنيم؟
و........

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

(:ماه رمضونه



این دهان بستی دهانی باز شد// تا خورنده ی لقمه های راز شد

لب فروبند از طعام و از شراب// سوی خوان آسمانی کن شتاب

گر تو این انبان ز نان خالی کنی// پر ز گوهرهای اجلالی کنی

طفل جان از شیر شیطان باز کن //بعد از آنش با ملک انباز کن

چند خوردی چرب و شیرین از طعام// امتحان کن چند روزی در صیام

چند شب ها خواب را گشتی اسیر//یک شبی بیدار شو دولت بگیر
مثنوي معنوي – مولوي

۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

نوارخالی


تلفن دستش بود...بعداز یه سلام احوال پرسی ،فقط صدای تیک تیک ساعت به گوش می رسید.هنوز تلفنامون بیخ گوشامونه....الان صدای نفس هاش و گه گداری هم خمیازه به صدای نابهنجار ساعت اضافه می شه.یکی باید یه حرفی می زد.یعنی اینطوری باید پیش می رفت:باید ازش دلجویی می کردم یا شایدم یه نوع همدردی....ه
هنوز حرف خاصی زده نشده....ه
هیچ کدوممون قطع نمی کردیم و من عذاب وجدان سراسر وجودمو گرفته بود:عین یه نوار خالی بود...ه
هنوز قطع نکردیم تا خودش قطع شد....زنگ زدم تا شانسمو امتحان کنم برای اینکه لااقل بتونم یه جمله کاری(!)بهش بگم
من زنگ زدم ...اما نتونستم....
حالا که خوب فکر می کنم می بینم گند زدم!دلجویی پیش کش...یعنی هیچ حرفی نبود؟
اینجا بود که به حرف مهشید فکر می کردم (تو پست گفتگوش):هیچ کدوممون حرف زدن بلد نیستیم

۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه

سفرنامه شوش

از این مترو این اختراع عجیب بشر به سمت شوش:ه
از مترو پیاده شدیم
گویا از تونل زمان عبور کرده باشی
انگار اینجا یه زمان دیگه اس
به اتفاق فک و فامیل به سمت مسجد رفتیم.مسجد شوش نرفته بودیم که رفتیم.بسیار مسجد می نمود!درخت توت و حوض سنگی وسط حیاط هنوز حفظ شده بود.صفای خیلی عجیبی داشت

"خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم.....ه"....

منو اگه ول میکردن به حال خودم همونجا می موندم و به گنبد مسجد که با شیشه های رنگی منقوش تزیین شده بود ،زل می زدم.یه ساعت..دو ساعت...نمی دونم
دسته جمعی یه نماز فرادی به جا اووردیم! الا یه خانمی که به اون سمتی که رو پارچه نوشته بودن نماز خوند!!!که البته اونو با یه پارچه سفید که با سنجاق وصل کرده بودن روش،پوشونده بودن که اون خانوم احتمالا اونو زده بود کنار تا ببینه قبله کدوم وریه!!ه
به اتفاق رفتیم بازار تا برای خواهر بنده جهیزیه بخریم...عجب دنیایه!ادم یاد محله های فقیر نشین هند میوفته که گاو از اونجا رد می شه
انگار نه انگار اینجا تهرانه.....ه

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

کشتی انتخاباتی!ه

بازی شروع می شه
تا گزارشگر اومد شرایط دو طرف رو اعلام کنه ،جلوش رو گرفتند
*****
دیکتاتورها و دموکراتها سخت در تلاشند،اما اخرش این دیکتاتورهای قدر کشورومون هستن که با یه خم حریفو شکست می دن و فاتح این دوره از مسابقات میشن.انها چنان جنگنده حریف رو به خاک مالیدن که ادم فکر می کنه یه دوره اموزشی پیش فاشیست های جنگ جهانی اموزش دیدن!!ه و مدال این دوره از مسابقات به دست.....(که اسمشو نمی خوام بیارم)میوفته
*****
حالا این دموکراتهای خونی و مالی ،دست و پا شکسته زمین رو ترک می کنند تا هیچ وقت دیگه به سراغ این گونه کشتی ها که توش از حرکات ورزشی دیگه از قبیل بکس و حرکات اکروباتیک و لگدپرانی . غیره و ذلک استفاده می شه،شرکت نکنند
*****
کارشناسان بر این باورند که چهارسال دیگه خیلی ها شرکت نکنند و البته برخی هم بر این باورند که دوباره با یک بامبول جدید تعداد شرکت کنندکان زیاد شه
........

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

برای تو بید مجنون!ه

نزدیک اذان صبح.....ه
نفسم در نمی اید.دل کوچکی دارم که با هر جمله پرپر می شود.گویا تو این گونه می خواهی تا صدایت زنم و چه خوب می دانی چگونه مرا به خواندن مناجات هایت مشتاق کنی
نزدیک اذان صبح.....ه
او راست می گفت:بهترین ها در این لحظه اند
.........
چه می دانستی بید مجنون من!که او تو را روزی در این صبح ها تنها می گذارد........
او رفت....او رفت تا برای همیشه برای دورترین نقاط زمین شعر بخواند و بخندد!
اما تقدیرنامه ای نمی گیرد که تو را تنها گذاشت و رفت
نزدیک اذان صبح....ه
در قالب سکوت شهر
این لفظ خسته ی من است که چشمانم را خیس می کند
شعر بلد نیستم
اما تو ای بید مجنونم،تو را مثل اوکه تو را هم ترک کرد ،تنها نمی گذارم