۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

هفته آخر

5روز به جلسه دفاعیه من مونده و من خسته از اسارت علم......
هم چنان می رم .....نه به انتظار یاری ...نه به دوست اشتیاقی.....
قدم هامو مجبورم کردن آهسته تر بر دارم که خوبیش اینه لااقل ادمیزاد یه نفس می تونه بکشه ....تا ببینم اخراین همه تردید رو به کجا می تونم ختمش کنم
از تمام تاریخ...از تموم روایت ها سند می خوام.....
تهمینه سرم داد می کشه:چرا از همه طلبکاری......
مامان ازم ناراحته
یه جوش گنده رو لپم نقش بسته....ه
نمیشه واسه اخر هفته ی دوره ی لیسانس استرس نداشت