۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

خالی

یک پلان را که می خواهی ارائه دهی نمی توانی خالی با دیوارهای ضمخت(دیکته ضمخت درسته؟) به امان خدا ولش کنی।اگر هم بخواهی به نیت خود فعل پر کردن،پرش کنی باز موفق نمی شی و نقشه ات پر از ات و اشغالهایی می شه که ارزش همون 4 تا خط اولیه ساده رو هم از بین می بره

این روزها زندگی ام با دقایق خالی ،عین همون پلان خالی پر می شه از افکاری که امدن و نیامدنشان هیچ چیز رو عوض نمی کنن....عین علف هرز یا شاید هم افکاری که عین عنکبوت دور من می تنند

در این خالی ها
تو هیچ وقت فراموش نمی شوی و این گاهی مرا عصبی می کند
یاد تو مرا زیبا نمی کند ....فراموش کردن توهم درست عین یاد اوردن توست!
این وسط من یادت کنم یا فراموشت کنم؟

باشد!خود را سرگرم می کنم....
سرگرم شدن با چیز هایی که از آینده برایم چشمک می زنند،دلنشینند
اما من هنوز آن نشده ام که بتوانم در برابر گذشته اشک نریزم
آری.....من بسیار لوس و ننر هستم!و این لطافتم(که ادبی همان لوس و ننر است،البته در اینجا)را همیشه دلیل خود شیفتگی های گاه گاهم می دانم !و هیچ گاه دست از آن بر نمی دارم.... نمی دانم ،نمی دانم چرا این قدر به آن پابندم؟

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

کلوان